نقش دل
عمـري بـه هـوايـت سر هر کـوي دويديم .......... بـا نقش خيـالـي ز تـو از خـويش بريديم
در شـوق وصـالت بـه همـه سـوي برفتيم .......... بسيــار بگشتيم و بـه هـر بـام پـريـديـم
در کعبـه و ميخـانـه ز اوصـاف تـو گفتند .......... در خـانقـه و ديـر مغـان از تـو شنيـديـم
چنـدي ز ره عقـل بـه دنبـال تـو گشتيم .......... راه جـدل و بحـث و تفحـص چـو گزيديم
سـرگشتـهي خوبـان جهان در پي عشقت .......... گشتيم چو پرگار و چه رنجي که کشيديم
چــون بنـدگـي پيـر خــرابـات بکـرديـم .......... از بحـر محبـت چــو بفـرمـود چشيـديـم
رفتيـم بسي جـاي ولـي هيـچ نشد يـافت .......... آن نقش کـه آنـرا بـه دل خـويش بديديم
بخـشد به تو نـوري و تو خـود هيچ نداني .......... از فيـض وجـودش ز خيــالات جهيـديـم
عليرضا نوربخش
دوشنبه 8 خرداد 1402، 29 ماه مه 2023، بمبوري
مـوج عشـق
نظـرم بــر خـم زلـف و شکـن و تـاب افتـاد .......... دل شيـدا بـه سمـا پـر زد و بـيتـاب افتـاد
کشتـي حيــرت مـن بحــر تحيـر ميجست .......... مـوج عشق آمـد و کشتيم بـه گـرداب افتاد
تــا ببينـم رخ زيبـايـش بـه رويــايــي بـاز .......... ديده پر اشک چـو باران شد و در خواب افتاد
ديدم آن يـار کمـان ابـروي رعنـا قـد مست .......... قصـد دل کـرد، نگاهم چـو بـه محـراب افتاد
هـردم آن صـورت زيبــا شده صد شکل دگر .......... زان همه نقـش عجب عقـل به اعجـاب افتاد
گفتمش روي چـو مهتـاب، تـو پوشيده مدار .......... گفت خـود گشته حجابي که به مهتاب افتاد
نـوربخـش است و فـروزد بـه جهـانـي تـا او .......... نظرش بــر خـم زلـف و شکـن و تـاب افتـاد
عليرضا نوربخش
پنجشنبه 11 خرداد 1402، 1 ژوئن 2023، لندن